-
پرسش بی دلیل
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 15:51
پرسیدم : بارالها ، چه عملی از بندگانت تو رابه تعجب وا میدارد ؟ پاسخ آمد : اینکه تمام کودکی خود را در آرزوی بزرگ شدن به سر می برید و دوران پس از آن را در حسرت بازگشت به کودکی می گذرانید.... اینکه سلامتی خود را فدای مال اندوزی می کنید و سپس تمام دارائی خود را صرف بازیابی سلامتی می نمائید..... اینکه شما به قدری نگران...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 آذرماه سال 1384 14:45
گاهی اوقات....... گاهی اوقات به خود می آیم دو سه خطی/ اعترف به گناهی!!...... دو سه سطری/ حرفهای سر راهی!!........ گاهی اوقات چنین میگردم می نگارم نه هر آنچه باید گاهی اوقات نباید بنگارم حرفها را...... و نباید بنگارم عشق ها را!! و کلامی که سر راه سکوت ناگهان فکر مرا می دزدد و سلامی که به ناگاه به دل نرم و ترک خورده من...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 آذرماه سال 1384 14:41
دل من یه روز به دریا زد و رفت پشت پا به رسم دنیا زد و رفت پاشنه کفش فردا رو ورکشید آستین همت و بالا زد و رفت یه دفه بچه شد و تنگ غروب سنگ توی شیشه فردا زد و رفت دفتر گذشته ها رو پاره کرد نامه فردارو تا زد و رفت حیوونی تازه ادم شده بود به سرش هوای حوا زده بود زنده ها خیلی براش کهنه بودن خودشو تو مرده ها جا زد و رفت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 آذرماه سال 1384 15:05
بچه که بودم مدام دستم را از دستان نگرانی که مراقبم بود رها می کردم و آرزویم بود که یکبار هم که شده تنها از خیابان زندگی رد شوم . حالا که دیگر نمی شود بچه بود و فقط می شود عاشق بود از سر بچگی ، هر چه وسط خیابان زندگی سر به هوا می دوم ، هیچ کس حاضر نمی شود دستم را بگیرد و برای لحظه ای حتی مراقبم باشد ....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 15:06
ما هم جوون بودیم ...!!!! آی آدمها که در ساحل نشسته شاد و خندانید یک نفر در آب دارد می سپارد جان... به کجا میرویم؟؟؟ در این آَشفته بازار آموزش و پرورشمان مقصد کاملا معلوم است... آرام آرام به جایی میرسیم که دیگر مفهومی به نام فرهنگ و تمدن ایرانی از یادها پاک میشود... مفهومش پیشکش، کسی دیگر نمیداند "فرهنگ" را چگونه باید...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 آبانماه سال 1384 09:58
با کوچه های تعبیر بیگانه ام در رخوتم حرکت کن پیش از آنکه کوچه نشین تعابیر خواب شوم با تفسیر سایه ها غریبه ام بر آینه چنان شفاف بتاب تا به تفسیر هاله ماه نیازی نباشد از دواری طبیعت هراسانم رویشت را بر جسم عقیم من چنان تشریح کن که از باران بی نیاز شود بی نا
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 آبانماه سال 1384 09:57
در کوچه باغ روحت خزیده ام کویر بیدار است در بیشه ی سبز خزان تپیده ام حافظه در خاک است در همکلاسی شب و مهتاب چکیده ام ماه در قفس است در انس لطیف خرد و مستی جا می دویده ام شراب در بند است بی نا
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 آبانماه سال 1384 09:56
اونی که میخواستی تو غبارا گم شد مرغی شدو پشت حسارا گم شد اسم تورو رو بال مرغا نوشت رو کنده سبز درختا نوشت یه روز که بارون می امد بهش گفت یه روز دیگه رو موج دریا نوشت دریا با موجاش اونو از خودش روند مرغ هوا گم شدو اونو گریوند باد اومدو تو جنگلا قدم زد اسم تورو از همه جا قلم زد ببین جدائی چه بروزش آوورد چه سرنوشتی که...